چرا حرف‌های مشترکم با آدمها ، با دوست صمیمی‌ام حتی ته کشیده و عادت کردیم به یکسری شوخی‌های بی سر و ته؟ چرا به هیچ چیزی مشتاق نیستم و شوقم رو برای همه چیز از دست دادم؟ چرا دائما خسته‌م و توی یک هفته حداقل چهار روزش رو سردرد دارم ؟ چرا دیگه دلم نمیخواد چیزی رو برای کسی تعریف کنم ؟ چرا طوری زندگی میکنم که انگار دوهفته‌ی بعد میمیرم ، و همه چیز رو رها کردم که فقط بگذره؟ چرا خودم رو فراموش کردم و دیگه جوش‌های صورتم و ریزش موهام برام اهمیتی نداره؟ چرا دیگه دوست ندارم اتفاقی بیوفته و منتظر چیزی نیستم؟ چرا هیچکس رو باور نمیکنم؟ چرا انقدر همه چیز بیهوده و مضحک و حال بهم زن و کسالت آور شد؟دوست دارم گریه کنم، اما چرا گریه‌ هم دیگه دلِ تنگ ادمو آروم نمیکنه؟!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سقف کشسان اصفهان .باريسول اصفهان سقف کاذب اصفهان بودا در خواب مرکز فرهنگي توحيد (مسجد امير المومنين زازران )شهرستان فلاورجان Federal.dirs دکترفالو ایستگاه علوم Bitcoin عمومی و مهندسی پیتزا باشی(فست فود،پیروزی،نبرد شمالی) ظریف تجارت