حس من به زندگی‌ام ، به زندگی خودم و همه‌ی آدم‌های مثل من ، این است که گیر کرده‌ایم توی یک کوچه‌ی بن بست، راه برگشتمان را نابود کرده‌اند . دارم غرق میشوم توی یک اقیانوس از ناامیدی و بی‌فردایی ، دست و پا میزنم که فرو نروم. آدم‌هایی که شاهد دست و پا زدن‌های منند ، لبخند میزنند و میگویند : دلت خوشه. میگویند : بعدش چی؟؟ من اما فقط میخواهم که فرو نروم . می‌دانی ، ما راستی راستی داریم میمیریم . هیچ چیز روشنی شاید منتظر ما نباشد، من در اوایل دهه‌ی دوم زندگی‌ام ، درست اول جوانی لجن زده‌ام هستم ، وجه عاطفی و هیجانی زندگی‌ام ، مثل یک مرداب راکد و بوگرفته شده‌ است . نه هیچکس عاشق من است ، نه من عاشق هیچکس هستم . روحیه‌ی‌ام روز به روز خاموش و خاموش تر میشود . به سو سو زدن افتاده‌ام و فکر میکنم همین روزهاست که بسوزم . یاس در من ریشه کرده‌است . فکر کردن به آینده ، من را دچار حمله‌ی عصبی میکند ، فکر میکنم که عروسک خیمه شب بازی عده‌ای هستم و مجبورم به ساز آنها برقصم بی آنکه از این رقص لذتی ببرم . غمگینم ، شبیه یک پیرزن هشتاد ساله، افسردگی را در کمینم میبینم . من اما فقط میخواهم که فرو نروم ، توی ذهنم ، رویا میبافم ، رویای روزی که از این فلاکت نجات پیدا کرده‌ام / کرده‌ایم . این رویا برایم دور و بعید است ، غمگین تر از آنم که به چیزی دل خوش کنم، من فقط میخواهم که فرو نروم دست و پا میزنم ، برای همین.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گیم لند نمونه سوالات گردشگری سلامت فنی حرفه ای مثل دال سوالات استخدامی تامین اجتماعی ا کارشناس پرستاری ا بهیار ا بهدار ساعت کلکسیونی کرايه خودرو با بهترين نرخ گروه برق فنی و حرفه ای و کاردانش آموزش و پرورش اشنویه عمومی وبلاگ قزوین فیلم تو موزیک