دل مرده ، ماتم زده ، افسرده ، با خندههای مضحکِ بی فردا و بدون اطمینانمان . خدایا ، چقدر دلم خبر کوچکی میخواهد که خوشحالم کند ، چقدر دلم یک چیز خوب میخواهد ، حالا که چیزهای خوبِ مدنظرم را به اندازهی چیپس سرکهای مزمز پایین آوردهام ، حالا که دلم به هیچ چیز گرم نمیشود ، کاشکی یک اتفاق خوب میافتاد . کاش همه چیز انقدر سیاه نبود ، کاش انقدر لاچاره و تنها رها شده نبودیم . چرا زندگی باید انقدر سخت میشد ؟ ما که چیز زیادی نخواسته بودیم هیچوقت .
درباره این سایت