هرچقدر که آدمهای جدیدتری میبینم، این عقیدم محکم تر میشه که من آدم موندن تو یه جمع شلوغ واسه یه مدت طولانی نیستم . من دلم میخواد آدمهایی مثل خودم دورم باشن,ولی من چطوریم اصلا؟ هربار که یه سری آدم تازه میبینم میفهمم که انگار اون گروهی که من دلم میخواد توش باشم واقعا وجود خارجی نداره و فقط توی ذهن من تشکیل شده، و ردی از تظاهر و ریا تو تمام دور هم جمع شدنها هست!هیچ جمعی و حتی هیچ دونفرهای نیست که من واقعا توش احساس آرامش خیال کنم و واقعا خودم باشم.آدمها رو کنارم بیشتر از دو سه ساعت متوالی نمیتونم تاب بیارم.بعدش یه چیزی هی تو وجودم آلارم میده که پاشو به برو تو خلوت خودت ، چی داره از این همصحبتی گیرت میاد؟ الان وقتی عکسهای دست جمعی آدما رو میبینم _مثلا کوه رفتنهای دست جمعی یا سفرهای اکیپی_دیگه مثل قبل دلم نمیخواد که ای کاش آدمهایی بودن که من هم بتونم کنارشون یه شادی حقیقی رو تجربه کنم ! حالا اولین چیزی که بعد دیدن عکسها میاد تو ذهنم اینه که ببین چقدر پشت سر حرف زدن و چقدر شوخیهای آبکی و خندیدنهای زورکی تو این جمعها بوده! من بزرگ شدم یا بدبین؟
درباره این سایت