من فکر میکنم این خاطرات فلان فلانشده اخر یک جا توی یک کوچهی بنبستی،توی خوابی ، توی دستشویی حتی، ما را خفت میکنند و از پا درمان میآورد ، من به اینها از سر کوچه تا درِ خانه فکر کردم ، بعد از انکه از ماشین پراید نقرهای پیاده شدم که آهنگ هایده پخش میشد : من از لبِ تو منتظر یه حرف تازهم ! و من به سانِ یک احمق ، اشکهایم را روی گونههایم حس کردم ! آیا باید هنوز این آهنگ من را یاد روزهای خاصی در سال ۹۵ میانداخت؟ آیا بهمن ۹۵ لعنتی نبود؟؟؟ آیا نمیتوانستم سه چهار دقیقه دیرتر سوار آن ماشین میشدم؟ آیا در تاکسیها هم خاطرات ما را پلی میکنند؟ آیا وقتش نرسیده یک لوزرِ آهکش بودن را ببوسیم و بگذاریم کنار و خودمان را بیش از این گیر نیاوریم؟؟
درباره این سایت