ساعت یک و خوردهای تعطیلاتم را اینطور میگذرانم که از پیوندهای این وبلاگ میروم به آن یکی وبلاگ و چندتایی از پستهایش را میخوانم و فکر میکنم چقدر خوب مینویسه، و چرا من خوب نمینویسم؟؟ بعد میروم از پیوندهای این بروم در وبلاگ دیگری و دوباره حسرت بخورم بس که همه خوب مینویسند . بعضی از این خیلی خوب نویسها که آدرس صفحهی اینستاگرامشان را گذاشتهاند،عرصهی وسیعتری برای حسرت خوردن روی من باز میکنند،چطور میشود کسی هم خوب بنویسد، هم خوب عکاسی کند،هم یک ساز لامصبی را به شکل لامذهبی! خوب بنوازد،هم کلی کتاب خوب خوانده باشد ، هم این وسط خیلی خوشتیپ و زیبا باشد و کلی کسی باشد برای خودش و هم با کلی خفنتر از خودش معاشرت کند؟
یکی از این همهچی تمامها ، رزیدنتیست که در بیمارستان ایکس میبینیم که خیلی خوشتیپ و جذاب و نوازنده است و به اینها پولدار بودن را هم اضافه کن ، از آن لعنتیهایی که هروقت میبینیش دوست داری تو سر خودت بزنی که چرا انقدر . ؟؟ کلا طرف از آن آدمهاییست که افسردهات میکند از بس که خوب و کامل و تمام و اکسلنت است. من و دوستم هربار که او را میبینیم موقع برگشتن یک کرانچی میگیریم و توی تاکسی عین دو بدبخت فلکزده کرانچی گاز میزنیم و برایمان مهم نیست که صدای گاز زدن اینطور چیزها برای انهایی که اینطور چیزها را نمیخورند جذاب نیست. عین شتر کرانچی میخوریم تا اینهمه خوبی و کمال را بشورد ببرد.من کلا آدم دیدن چیزهای خیلی کامل نیستم، فکر میکنم مثلا اگر روزی بروم موزه لوور از دیدن آنهمه چیز آخرِ شاهکار،تشنج میکنم یا یکراست به حمام محل اقامتم میروم و خودکشی میکنم ، بسکه در این دنیای کوفتی هیچ کوفتی نشدم.به هرحال من از هرفرصتی برای توی سر خودم زدن و تاسف خوردن برای خودم استفاده میکنم . البته تمامش حسادت نیست و دیدن چیزهای خیلی کامل ، خیلی خوب یا خیلی عظیم به من حس ضعف القا میکند ( عجب آدم کمالطلب بیخودی )
داشتم میگفتم که یک و خوردهای شب تعطیلات سال نوام را از این وبلاگ به آن وبلاگ میروم و فکر میکنم اگر مثلا من از این آدمهای همه چی خیلی خوب بودم چطور میشدم؟ ولی من این خفن همهچی تمام نیستم،من کلا آدم متوسطیام ، خیلی خودم را بکشم از همین متوسط بودنم نزول نکنم ، گل کاشتهام !
هشتگ ازآنچه که آخر شبی به سرِ بیخوابمان میزند و هیچ ارزش دیگری هم ندارند!
درباره این سایت